سی نت:
ضمن تبریک صمیمانه و خالصانه به جامعه سینمای ایران و قدردانی ویژه از عوامل و دستاندرکاران دلسوز فیلم بینقص "جدایی نادر از سیمین" و خصوصا شخص اصغر فرهادی نازنین خیلی مفتخرم که در این روزهای پایانی سال 90، فرصتی دست داد تا تحلیلی پیرامون نخستین و چه بسا پختهترین فیلم فردین صاحبزمانی انجام دهیم. شایان ذکر است که پارسال در چنین ایامی درام پست مدرن و ستودنی بهرام توکلی "پرسه در مه" پرده سینماهای ایران را رنگین کرد و صفایی خاطرهانگیز به لحظات قبل از تحویل سالِ مخاطب بخشید.
پرواضح است که میدان دادن به کارگردانان جوان و مستعدی چون عبدالرضا کاهانی، بهرام توکلی، مازیار میری، علیرضا امینی و حالا یک نسل جوانتر چون امیر ثقفی، سامان سالور، مانلی شجاعیفرد و همین فردین صاحب زمانی میتواند راه را برای شکوفایی هرچه بیشتر سینمای مستعد ایران باز کند و فرهادی های بیشتری را به سینماهای دنیا معرفی کند. هنوز طعم شیرین و فراموشنشدنی جوایز ارزنده و ستودنی "جدایی نادر از سیمین" و موفقیتهای ویژه کارگردان بزرگ اصغر فرهادی زیر دندانهایمان هست و ذرهای کمرنگ نشده حتی اگر عدهای قلیل و انگشتشمار مغرضانه و از روی کینه بخواهند این عظمتِ هنری را نادیده بگیرند و ارزش های بیشمار آن را پایین بیاورند!
در این شرایط چقدر لذت بخش است که مسئولان محترم سینما و سردمداران عرصه فرهنگ و هنر دست از دشمنی و عداوت بردارند و با کماثر کردن تیغ زهرآلود سانسور به تعامل بیشتری با هنرمندان و فیلمسازانِ خوشفکر و ریزبین مملکت دست یابند.در این صورت هم فیلمساز دلسوزانه دِین خود را ادا خواهد کرد و هم مخاطب بیدار قطعا از این آزادی فکر، عقیده و بیان استفاده مطلوب را خواهد برد.این بدبینی و بعضا کجبینی در برخورد مسئولین وقت نسبت به هنرمندان دلسوز متاسفانه به بیراهه رفتن ارزشها و معیار های اخلاقی خواهد انجامید.
نمونه آشکار این بیاخلاقی و چرکی رفتار، عمیقا در برنامه سینمایی "هفت" و بویژه رفتار مغرضانهی منتقد ثابت آن موج میزند تا آنجا که بیشرمانه و وقیحانه در برنامه زنده بیانیه صادر میکند و از فیلمساز توانمند سینمای ایران تقاضا میکند تا موضعگیری سیاسی در مراسم معتبر اسکار از خود بروز دهد. این عقیده مسموم و بعضا فراگیر آنهم در عرصهی حساس و زیرذرهبین فرهنگ، مسلما دودش در چشمان خودمان خواهد رفت و روز به روز موجبات پسرفت ملت ایران را فراهم میکند.
قدر مسلم جلب اعتماد اهالی هنر و خصوصا اهالی سینما آنهم از جانب مسئولین کشور، مانع رشد این آفت بزرگ خواهد شد و عقاید خرافی و رشدنیافته را در ریشه خواهد سوزاند. در این صورت افتخارات بیشماری از ایرانیان را در تمامی عرصه های سیاسی، فرهنگی، علمی، ورزشی و در مراتب بالاتر در عرصه های اخلاقی شاهد و ناظر خواهیم بود.
این پیشدرآمد طولانی بر نقد، تحلیل فیلم خوش ساخت "چیزهایی هست که نمیدانی" را آسانتر از قبل میکند؛ اثری قدرتمند و چندلایه که برای رسیدن به مضامین پیچیده مدنظر خود، فرم و ساختار باشکوهی را اتخاذ کرده است.فردین صاحبزمانی با آن سابقه طولانی در حیطه صداگذاری و کاندیدای سیمرغ بلورین شدن در فیلم "بهشت از آن تو"(علیرضا داودنژاد)، اینک با دستیپُر به کارگردانی روی آورده و بر خلاف بسیاری از کارگردانان پُرکار سینمای ایران- که هنوز فرم را نشناخته اند و در فیلمهایشان فقط پیام میدهند- اشراف کاملی بر تطبیق دادن فرم و محتوای فیلم خود دارد.این فیلمساز جوان به کمک فیلمبردار باهوش خود هومن بهمنش، هم توانسته تجارب موردپسند خویش را در مکث های متعدد دوربین به تصویر بکشد و هم از انتقال مضامین قصه در لابلای میزانسنهای فکر شده و قابهای شکیل فیلم غافل نمانده است.
این در حالی است که موضوع اصلی اثر در لایه های درونی تر آن مستتر شده و فیلمساز جسورانه کوشیده از پیامگرایی خودداری کند به گونه ای که چه بسا عدهای از مخاطبان عادت کرده به قصههای پررنگ، پس از پایان فیلم به دنبال موضوع فیلم میگردند و احساس میکنند هیچ دیده اند و از این حیث دچار سردرگمی میشوند که صدالبته این مسئله با دیدن چندباره فیلم قطعا برطرف خواهد گشت. این همان نیاز آشکاری ست که آثار کاهانیِ جسور از مخاطبان خود طلب میکند.
"چیزهایی هست که نمیدانی" حول یک راننده آژانس روایت میشود و اغلب صحنه های فیلم از دید این راننده کمحرف و خاص رصد میگردد؛ راننده ای که نه در محیط کار، نه نزد معشوقه سابق و نه در برخورد با مسافران متنوع و رنگارنگ خود واکنشگر نیست و به نوعی در غار تنهایی خود فرو رفته است. حالا این تنهایی و کمحرفی نیاز به شکستن دارد که اتفاقا مسافر خانم دکترِ فیلم(لیلا حاتمی) با نحوه حضور، بیان و رفتارش بر این مهم فائق میآید و علی راننده(علی مصفی) را از پیلهتنهایی خود خارج می کند.
موقعیت دوگانه و متضاد علی در انتخاب شغلش عیان است؛ آدمی کمحرف که با آدم های بعضا پر حرفی در طول روز برخورد میکند که معشوقهاش سیما(مهتاب کرامتی) هم از همین موضوع در حیران است.در واقع علیِ تنها، تنهایی را اختیار نکرده بلکه تلاش میکند در بین آدمهای متفاوت، به تنهایی و عزلت برسد. نمایش این نوع تنهایی- تنهایی مدرن- خود به نوعی ساختارشکنی محسوب میشود چرا که مفهوم عمیق "تنهایی در جمع" (تنهایی عارفانه) را به تصویر میکشد که در کمتر فیلمی بدان پرداخته شده است.
یکی از نقاط کلیدی و ستودنی "چیزهایی هست که نمیدانی" که در جشنواره کارلوویواری چک هم افتخارآفرین شد - بیآنکه منتقدی بخواهد دلیل سیاسی بر آن بیابد! - زبان سینمایی و چندلایه بودن مضامین آن است. در واقع این نوع روایتِ داستان و استفادهی بجا و اصولی از تکنیک جامپ کات برای حذف زمانهای مرده فیلم بویژه در اتصال پلانِ فنجان خانه ی علی به فنجان قهوه کافی شاپ دنیس، آن را بالاتر از سطح سینمای ایران قرار میدهد. حتی نحوه بکر نورپردازی و تفکیک کردن زمان سپیدهدم از صبح با طراحیصحنه ویژه و خیره کننده خود فیلمساز، آنچنان فضای باورپذیری در اثر خلق کرده که مخاطب را تا پایان زمان حقیقی فیلم- حتی پس از خروج از سالن سینما- نگه میدارد و ذره ای کمفروشی به او نمیکند. نمای بسته از چهرهی در خواب خانم دکتر در اتومبیل راننده آنقدر درخشان است که بیش از پیش بر معصومیت باطنی این صورت زیبا دلالت دارد. این ویژگی بارز در کلوزاپ های متعدد از صورت راننده و همرازش هم کاملا واضح و مبرهن است.
از طرفی قرار دادن عامل تهدیدی همچون زلزله در لابلای کلام آدم های فیلم از جانب فیلمساز، بر این مهم صحه میگذارد که انسان در زندگی باید مراقب خویشتنِ خویش باشد و در درونش انقلاب به پا کند. هیچ عامل بیرونی حتی به قدرت زلزله نمیتواند تاثیر ژرفی بر درون آدمی بگذارد بلکه این خود انسان است که باید به نحوی در دلش زلزله و غوغا بهپا کند .
تا کی به انتظار قیامت توان نشست *** برخیز تا هزار قیامت به پا کنم
وقتی علی با مسافران گوناگونی روبرو میشود و از دریچه چشمانش و آینه جلو، رفتار ایشان را رصد میکند گرچه خاموش و خویشتندار است اما در بطن این روابط تیره و تارِ برخیزیده از لحن تلخ کارگردان و نگاه آسیبشناسانه وی ، حسگرهای ارتباطیاش فعال میگردد؛
خانمی که باردار است اما از رفتن به خانه شوهر طفره میرود، زنی که شوهر مسمومشده خود را به بیمارستان میرساند و در کمال تعجب در سکانس فرودگاه در قالب مسئول انتظار، جلوی چشمان خیره راننده ظاهر میشود، دختر زیبارو وبیماری که از قرار معلوم مورد سوء استفادهی پزشک معالج و پرمدعای خود قرار گرفته و تصمیم به گریز دارد، جوانی معتاد که به باغی متروک میرود، کارگردانی که به فوبیا (ترس نامعقول و شدید) مبتلاست و با حرف زدن ، ترسش را فروکش میکند، معشوقه سابقش که جایگاهی ویژه نزد راننده دارد و جلو مینشیند و کلیدی ترین مسافر، خانم دکتر تنها و معصوم که هرشب خود را به بالای سر بیمار بیهوش در لواسان میرساند و صبح زود به خانه اش بر میگردد. به راستی که نمایش این همه دغدغه و معضل جز با روایت اپیزودیک- مدرن فردین صاحبزمانی میسر نبود و الا همچون سریالهای تلویزیونی و در راس آنها، آثار اخیر سیروس مقدم کاملا وجه نصیحتگونه و اعلامیهخوانی به خود میگرفت و تاثیرات فردی- اجتماعی آن رنگ میباخت.
رعایت جزئیات و کددادن از جانب کارگردان در فیلمهایی نظیر"چیزهایی هست که نمیدانی" خیلی حائز اهمیت است و ذره ای تخطی از رعایت قواعد ژانر و سبک مطلوب فیلمساز، عواقب جبران ناپذیری در پی خواهد داشت که مهمترینِ آن، متهم کردن صاحب اثر به روشنفکرنمایی است.
شخصیتپردازی خوب فیلمساز بویژه کاراکتر اصلی و محوری آن، نشان از تسلط و شناخت وی بر ابعاد فیلمنامه فیلم است. مدل ماشین علی که از سایر اتومبیل های آژانس کاملا متمایز است، قهوه تلخ خوردن او، نوع پوشش و آرایش سر و صورت و .... همه و همه در خدمت تام و تمام این کاراکتر به کار گرفته شده است.وقتی علی -که الحق و الانصاف با بازی روان و سیال بازیگر کم کار سینمای ایران، علی مصفی همراه است- با خانم دکتر(همسر بیرون از فیلمش) روبرو میشود و خویشتنداریاش را در برابر این زن از دست میدهد، معجزه ی مطلوب در همین لحظه برای راننده فیلم به وقوع میپیوندد؛ معجزه ای که آدم های قصه با اشاره مکررشان به واقعه طبیعی زلزله منتظر رخدادش هستند.
در لحظاتی که مخاطب در چندین نوبت به همراه علی قدم در خانه او میگذارد، هر بار با یک نوع میزانسن متفاوت و به شدت چشمگیر مواجه میشود؛ گاهی دو فنجان روی میز است گاهی یک فنجان، گاهی گربه اش دیده میشود و گاهی به ضرورت فیلمنامه غیب میشود، گاهی پنجره اتاقش را باز می کند و گاهی پنجره ها بسته میمانند. طراحی این لوکیشن و نوع چیدمان آکسسوار صحنه مخاطب را وا میدارد که بدان لوکیشن همچون یک تابلوی نقاشی نظاره کند که در هر بار پلک زدنش به کشفهای لذیذ نائل میگردد.این مکان نه تنها در فرم بلکه همچنین در انتقال مفاهیم متعدد فیلم و بازنگری سلیقه و نگاه شخصیت اصلی آن نقش موثری دارد.
زمانی که راننده به همراه خانم دکتر در خانه تاریک لواسان به جستجوی نور می گردد و هر دو در تاریکی مطلق خانه زیر یک سقف قرار میگیرند، کم کم حال و هوای صحنه موجب تغییر حلات درونی-روانی علی میشود به گونه ای که خاطراتی از گذشته خود را نزد آن زن غریبه بازگو میکند و این بار آن زن است که ظاهرا به حرفهای او بیتوجه است و تمرکز صحنه را میگیرد.این تغییر موقعیت دراماتیک دو کاراکتر؛ تغییر موضع از سکوت به کلام و به عکس خود از مضامین مهم اثر به شمار میآید.
یکی از ابزارهای موثرِ ارتباط بین دو انسان کلام است؛ در واقع گفتن و شنیدن موجب نزدیکی گوینده و شنونده به یکدیگر میشود. حال این نزدیکی جایی به صمیمیت ختم میشود و جایی دیگر به حریم شکنی. این تبدیل شدن سکوت به صحبت و صحبت به سکوت بین علی و خانمدکتر به زیبایی شکل میگیرد و درونیات آنها را بیش از پیش برملا می سازد.به گونه ای که تغییرات ظریف و عمده ای در ظاهر رفتار علی رخ میدهد. مثلا اصلاح موی سر که به سرعت توجه آن زن را جلب میکند، به کارواش بردن اتومبیل، دعوت به خوردن صبحانه دونفره در کافی شاپ تعطیل، حذف یکی از فنجان های روی میز خانه، غذا ندادن به گربه و در نهایت انصراف از آژانس محل کار. تمامی این دگرگونی ها بدون ذره ای گلدرشت شدن و صرفا با تغییرات اساسی در میزانسن، دکوپاژ و قاببندی ها کاملا نمایان است.
این در حالی است که اطرافیان این راننده و به ویژه مسئول آژانس به دلیل عدم شناخت کامل و کافی از وی، مرتبا اذعان میدارند که بداخلاقی اش موجب فرار مسافران میشود.البته اصولا آدم کمحرف را دیر میتوان شناخت :
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
از طرفی دوری جستنِ خانم دکتر از دیدار آن راننده به همان اسارت زنانه بر میگردد؛ زنی که علیرغم تنها بودن و میل مفرطش به همصحبتی و همنشینی با یک فرد همدرد و همراز خود در اسارت فردی بیگانه است که ظاهرا اسم شوهر را یدک میکشد.همانگونه که به گفته خودش در آخرین لحظات فیلم، او و شوهرش - که به تازگی از فرنگ برگشته- در دو مسیر متفاوت حرکت میکنند و علیرغم همبالین بودنشان در قدیم و داشتن فرزند بعنوان تنها نقطه مشترک، مسیر متفاوتی را از یکدیگر برگزیده اند.
به راستی فیلمساز به دنبال یک نوع هم مسیری و همجواری بین آدم های قصه "چیزهایی هست که نمیدانی" است، بعبارتی دیگر یک نوع تفاهم مدرن و ماندگار. فردین صاحبزمانی کوشیده با سبکی نو به شیوه سینمای اروپا و تخطی آشکار از شیوه قصهگویی کلاسیک، به مفهومی ازلی و ابدی اشاره کند که اتفاقا از این آزمون دشوار سربلند بیرون میآید. اگر اصغر قرهادی در چهارشنبهسوری و درباره الی، مانی حقیقی در کنعان، مازیار میری در سعادتآباد و همچنین بسیاری از فیلمهای جشنواره قجر نامعتبر امسال، بر این همجواری اجباری زناشویی تاکید داشتند، این بار فیلمسازی جوانتر با نگاهی دگرگونه بر این نکته صحه میگذارد که آدم های همسان، همقکر و هممسیر همچون علی و سیما یا بصورت درونیتر علی و خانم دکتر در لحظات با هم بودنشان به آنچنان حظ و بهرهی معنوی دست مییابند که چهبسا هزاران زن و شوهر و هزاران آدم های همبالین - که تنها نقطه اشتراکشان در اختیار داشتن فیزیک و بدن یکدیگر است- ابدا به چنین لذتی دست نخواهند یافت.
به دلیل همین نزدیکی روح علی و سیماست که کارگردان و فیلمنامه نویس اثر جسورانه و بیملاحظه با تمهیدات بصری فوقالعاده و نشانه گذاری های درست و بجا همچون ضبط پیغام صوتی آن خانم دکتر روی هدیه سیما به علی و جامپکات ستودنی روی بام شهر، این دو زنِ محبوب علی را به یکدیگر تبدیل میکند و انسجامی ناگسستنی و واحد بین آن سه نقر ایجاد میکند. گویی که علی یک معشوق دارد :
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم *** ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
در این شرایط که معشوقِ انسان همه جا هست، دیگر چه نیازی به در اختیار داشتن فیزیک و جسم اوست! تنها کافیست عاشق، حضور معشوق را پیرامون خود احساس کند و به لحاظ روحانی- عرفانی ارضا گردد. شاید بزرگترین تحول و زلزلهی درون آدمی، دستیابی به همین لذتِ باقی باشد که لحظه ای از صاحبش جدا نمیشود؛ این ناپدید شدن و ظاهرشدن گربهی داستان هم تلویحا به فلسفه حضور و غیبت اشارت دارد. به بیانی دیگر؛ محبوب هرگز در غیبت نمیرود بلکه شکل حضورش تغییر مییابد. این شکل حضورِ محبوب عمیقا به موقعیت و مقام مُحب بستگی دارد.
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم *** تا نیست غیبتی نبود لذت حضور حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی *** در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور